کد مطلب:279218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

بیان کیفیت حمل و ولادت با سعادت امام عصر
كلینی و ابن بابویه و شیخ طوسی و سید مرتضی و غیر ایشان از محدثین عالی شأنبه سندهای معتبر روایت كرده اند از حكیمه خاتون كه روزی حضرت امام حسن عسكری علیه السلام به خانه من تشریف آوردند و نگاه تندی به نرجس خاتون كردند، پس عرض كردم كه اگر شما را خواهش او هست به خدمت شما بفرستم، فرمود كه ای عمه! این نگاه تند از روی تعجب بود، زیرا كه در این زودی حق تعالی از او فرزند بزرگواری بیرون آورد كه عالم را پر از عدالت كند بعد از آنكه پر شده باشد از ظلم و جور، گفتم: او را بفرستم به نزد شما؟ فرمود كه از پدر بزرگوارم رخصت بطلب در این باب.

حكیمه خاتون گوید كه جامه های خود را پوشیدم و به خانه برادرم امام علی نقی علیه السلام رفتم، چون سلام كردم و نشستم بی آنكه من سخنی بگویم حضرت از ابتداء فرمود كه ای حكیمه! نرجس را بفرست برای فرزندم، گفتم: ای سید من! مناز برای همین مطلب به خدمت تو آمدم كه در این امر رخصت بگیرم. فرمود: كه ای بزرگوار صاحب بركت! خدا میخواهد كه تو را در چنین ثوابی شریك گرداند و بهره عظیمی از خیر و سعادت به تو كرامت فرماید كه تو را واسطه چنین امری كرد.حكیمه گفت: به زودی به خانه خود برگشتم و زفاف آن معدن فتوت و سعادت را درخانه خود واقع ساختم. بعد از چند روزی آن سعد اكبر را با آن زهره منظر به خانه خورشید انوار یعنی والد مطهر او بردم و بعد از چند روز، آن آفتاب مطلع امامت درمغرب عالم بقاء غروب نمود و ماه برج خلافت امام حسن عسكری علیه السلام در امامت جانشین او گردید، و من پیوسته به عادت مقرر زمان پدر به خدمت آن امام البشر میرسیدم. پس روزی نرجس خاتون آمد و گفت: ای خاتون! پا دراز كن كه كفش از پایت بیرون كنم، گفتم: تویی خاتون و صاحب من بلكه هرگز نگذارم كه تو كفش از پای من بیرون كنی و مرا خدمت كنی بلكه من تو را خدمت میكنم و منت بر دیده مینهم، چون حضرت امام حسن عسكری علیه السلام این سخن را از من شنید گفت: خدا تو را جزای خیر دهد ای عمه. پس در خدمت آن جناب نشستم تا وقت غروب آفتاب پس صدا زدم به كنیز خود كه بیاور جامه های مرا تا بروم،حضرت فرمود: ای عمه! امشب نزد ما باش كه در این شب متولد میشود فرزند گرامی كه حق تعالی به او زنده میگرداند زمین را به علم و ایمان و هدایت بعد از آنكه مرده باشد به شیوع كفر و ضلالت، گفتم: از كی به هم میرسد ای سید من و من در نرجس هیچ اثر حملی نمییابم، فرمود كه از نرجس به هم میرسد نه از دیگری. پس جستم پشت و شكم نرجس را و ملاحظه كردم، هیچگونه اثری نیافتم، پس برگشتم و عرض كردم حضرت تبسم فرمود و گفت: چون صبح میشود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد و مثل او مثل مادر موسی است كه تا هنگام ولادت هیچ تغییری بر او ظاهر نشد و احدی بر حال او مطلع نگردید، زیرا كه فرعون شكم زنان حامله را میشكافت برای طلب حضرت موسی و حال این فرزند نیز در این امر شبیه است به حضرت موسی.

و در روایت دیگر این است كه حضرت فرمود كه حمل ما اوصیای پیغمبران در شكم نمیباشد و در پهلو میباشد و از رحم بیرون نمیآید بلكه از ران مادران فرود می آییم، زیرا كه ما نورهای حق تعالی ایم و چرك و نجاست را از ما دور گردانیده است. حكیمه گفت كه به نزد نرجس رفتم و این حال را به او گفتم، گفت: ای خاتون!هیچ اثری از حمل در خود مشاهده نمی نمایم. پس شب در آنجا ماندم و افطار كردم و نزدیك نرجس خوابیدم و در هر ساعت از او خبر میگرفتم و او به حال خود خوابیده بود، هر ساعت حیرتم زیاده میشد و در این شب بیش از شبهای دیگر به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب ادا كردم چون به نماز وتر رسیدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب را به جای آورد چون نظر كردم صبح كاذب طلوع كرده بود پس نزدیك شد شكی در دلم پدید آید از وعده ای كه حضرت فرموده بود ناگاه حضرت امام حسن عسكری علیه السلام از حجره خود صدا زد كه شك مكن كه وقتش نزدیك رسیده. پس در این وقت در نرجس اضطراب مشاهده كردم پس او را در برگرفتم و نام الهی را بر او خواندم باز حضرت صدا زدند كه سوره انا انزلناه فی لیله القدر را بر او بخوان. پس از او پرسیدم كه چه حال داری؟ گفت: ظاهر شده است اثر آنچه مولایم فرمود. پس چون شروع كردم به خواندن سوره انا انزلناه فی لیله القدر، شنیدم كه آن طفل در شكم مادر با من همراهی میكرد در خواندن و برمن سلام كرد، من ترسیدم پس حضرت صدا كرد كه تعجب مكن از قدرت حقتعالی كه طفلان ما را به حكمت گویا میگرداند و ما را در بزرگی حجت خود ساخته است در زمین. پس چون كلام حضرت امام حسن عسكری علیه السلام تمام شد نرجس از دیده من غائب شد گویا پرده ای میان من و او حائل گردید، پس دویدم به سوی حضرت امام حسن عسكری علیه السلام فریادكنان، حضرت فرمود: برگرد ای عمه! كه او را در جای خود خواهی دید، چون برگشتم پرده گشوده شد و در نرجس نوری مشاهده كردم كه دیده مرا خیره كرد و حضرت صاحب را دیدم كه رو به قبله به سجده افتاده به زانوها و انگشتان سبابه را به آسمان بلند كرده ومیگوید: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان جدی رسول الله و ان ابی امیرالمؤمنین وصی رسول الله».

پس یك یك امامان را شمرد تا به خودش رسید فرمود:

«اللهم انجزلی وعدی و اتمم لی امری و ثبت وطأتی و املا الارض بی عدلا و قسطا»،

یعنی خداوندا! وعده نصرت كه به من فرموده ای وفا كن و امر خلافت و امامت را تمام كن استیلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و پر كن زمین را به سبب من ازعدل و داد.

و در روایت دیگر چنان است كه چون حضرت صاحب الامر متولد شد نوری از او ساطع گردید كه به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفید دیدم كه از آسمان به زیرمی آمدند و بالهای خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز میكردند پس حضرت امام حسن عسكری علیه السلام مرا آواز داد كه ای عمه فرزند مرا بگیر و به نزد من بیاور چون برگرفتم او را ختنه كرده و ناف بریده و پاك و پاكیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته بود كه «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا»، یعنی حق آمد و باطل مضمحل شده و محو گردید پس به درستی كه باطل مضمحل شدنی است و ثبات و بقا ندارد. پس حكیمه گفت كه چون آن فرزند سعادتمند را به نزد آن حضرت بردم همین كه نظرش بر پدرش افتاد سلام كرد پس حضرت او را گرفت و زبان مبارك بر دو دیدهاش مالید و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانید و بر كف دست چپ او را نشانید و دست بر سر او مالید وگفت ای فرزند سخن بگو به قدرت الهی، پس صاحب الامر استعاذه فرموده و گفت:

بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمكن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان وجنودهما منهم ما كانوا یحذرون».

این آیه كریه موافق احادیث معتبره در شأن آن حضرت و آباء بزرگوار آن حضرت نازل شده و ترجمه ظاهرش این است: كه میخواهم منت گذاریم بر جماعتی كه ایشان را ستمكاران در زمین ضعیف گردانیده اند و بگردانیم ایشان را پیشوایان در دین و بگردانیم ایشان را وارثان زمین و تمكن و استیلا بخشیم ایشان را در زمین و بنماییم فرعون و هامان را و لشكرهای ایشان را و از آن امامان آنچه را حذر میكردند.

پس حضرت صاحب الامر علیه السلام، صلوات بر حضرت رسالت و حضرت امیرالمؤمنین و جمیع امامان فرستاد تا پدر بزرگوار خود، پس در این حال مرغان بسیار نزدیك سر مبارك آن جناب جمع شدند پس به یكی از آن مرغان صدا زد كه این طفل را بردار و نیكو محافظت نما و هر چهل روز یك مرتبه به نزد ما بیاور، مرغ آن جناب را گرفت و به سوی آسمان پرواز كرد و سایر مرغان نیز از عقب او پروازكردند، پس حضرت امام حسن عسكری علیه السلام فرمود: سپردم تو را به آن كسی كه مادر موسی، موسی را به او سپرد، پس نرجس خاتون گریان شد، حضرت فرمود: ساكت شو كه شیر از پستان غیر تو نخواهد خورد و به زودی آن را به سوی تو برمیگرداند چنانچه حضرت موسی را به مادرش برگردانیدند، چنانچه حق تعالی فرموده است كه پس برگردانیدیم موسی را به سوی مادرش تا دیده مادرش به او روشن گردد.

پس حكیمه پرسید كه این مرغ كی بود كه صاحب را به او سپردی؟ فرمود كه او روح القدس است كه موكل است به ائمه كه ایشان را موفق میگرداند ازجانب خدا و از خطا نگاه میدارد و ایشان را به علم زینت میدهد. حكیمه گفت: چون چهل روز گذشت به خدمت آن حضرت رفتم چون داخل شدم دیدم طفلی درمیان خانه راه میرود گفتم: ای سید من! این طفل دوساله از كیست؟ حضرت تبسم نمود و فرمود كه اولاد پیغمبران و اوصیاء ایشان هرگاه امام باشند بخلاف اطفال دیگر نشو و نما نمیكنند و یك ماهه ایشان مانند یك ساله دیگران است و ایشان در شكم مادر سخن میگویند و قرآن میخوانند و عبادت پروردگار مینمایند و درهنگام شیر خوردن، ملائكه فرمان ایشان میبرند و هر صبح و شام بر ایشان نازل میشوند. پس حكیمه فرمود كه هر چهل روز یك مرتبه به خدمت او میرسیدم در زمان امام حسن عسكری علیه السلام تا آنكه چند روزی قبل از وفات آن حضرت او را ملاقات كردم به صورت مرد كامل نشناختم او را، به فرزند برادر خود گفتم: این مرد كیست كه مرا میفرمایی نزد او بنشینم؟ فرمود كه این فرزند نرجس است وخلیفه من است بعد از من و عنقریب من از میان شما میروم باید سخن او را قبول كنی و امر او را اطاعت نمایی. پس بعد از چند روز حضرت امام حسن عسكری علیه السلام به عالم قدس ارتحال نمود و اكنون من حضرت صاحب الامر علیه السلام را هر صبح و شام ملاقات مینمایم و از هرچه سؤال میكنم مرا خبر میدهد و گاهی است كه میخواهم سؤالی بكنم هنوز سؤال نكرده جواب میفرماید:

و در روایت دیگر وارد شده كه حیكمه خاتون گفت كه بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الامر علیه السلام مشتاق لقای او شدم رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام پرسیدم كه مولای من كجا است؟

فرمود كه سپردم او را به آن كسی كه از ما و تو به او احق و اولی بود، چون روز هفتم شود بیا به نزد ما وچون روز هفتم رفتم گهواره ای دیدم بر سر گهواره دویدم مولای خود را دیدم چون ماه شب چهارده بر روی من خندید و تبسم میفرمود، پس حضرت آواز داد كه فرزند مرا بیاور، چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مباركش گردانید وفرمود كه سخن بگو ای فرزند! حضرت صاحب الامر علیه السلام شهادتین فرمود وصلوات بر حضرت رسالت پناه و سایر ائمه علیهم السلام فرستاد و بسم الله گفت وآیه ای كه گذشت تلاوت فرمود. پس حضرت امام حسن عسكری علیه السلام فرمود كه بخوان ای فرزند آنچه حق سبحانه و تعالی بر پیغمبران فرستاده است. پس ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سریانی خواند و كتاب ادریس و كتاب نوح وكتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهیم و تورات موسی و زبور داود و انجیل عیسی و قرآن جدم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را خواند پس قصه های پیغمبران را یاد كرد. پس حضرت امام حسن عسكری علیه السلام فرمود كه چون حق تعالی مهدی این امت را به من عطا فرمود و ملك فرستاد كه او را به سراپرده عرش رحمانی برند پس حق تعالی به او خطاب نمود كه مرحبا به تو ای بنده من كه تو را خلق كرده ام برای یاری دین خود و اظهار امر شریعت خود و تویی هدایت یافته بندگان من، قسم به ذات خودم میخورم كه به اطاعت تو ثواب میدهم و به نافرمانی تو عقاب میكنم مردم را و به سبب شفاعت و هدایت تو بندگان را می آمرزم و به مخالفت تو ایشان را عقاب میكنم، ای دو ملك برگردانید او را به سوی پدرش و از جانب من او را سلام برسانید و بگویید كه او در پناه حفظ وحمایت من است او را از شر دشمنان حراست تا هنگامی كه او را ظاهر نمایم و حق را با او برپا دارم و باطل را با او سرنگون سازم و دین حق برای من خالص باشد. تمام شد آنچه از «جلاءالعیون» نقل كردیم.

و در «حق الیقین» نیز ولادت شریف آن حضرت را به همین كیفیت نقل كرده با بعضی روایات دیگر، از جمله فرموده: محمد بن عثمان عمری روایت كرده كه چون آقای ما حضرت صاحب الامر علیه السلام متولد شد حضرت امام حسن عسكری علیه السلام پدرم را طلبید و فرمود كه ده هزار رطل كه قریب به هزار من میباشد نان و ده هزار رطل گوشت تصدق كنند بر بنی هاشم و غیر ایشان و گوسفند بسیاری برای عقیقه بكشند. و نسیم و ماریه كنیزان حضرت عسكری علیه السلام روایت كرده اند كه چون حضرت قائم علیه السلام متولد شد به دو زانو نشست وانگشتان شهادت را به سوی آسمان نمود و عطسه كرد و گفت: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله»، پس گفت گمان كردند ظالمان كه حجت خدا برطرف خواهد شد اگر مرا رخصت گفتن بدهد خدا، شكی نخواهند ماند. و ایضا نسیم روایت كرده كه یك شب بعد از ولادت آن حضرت به خدمت او رفتم و عطسه كردم فرمود كه «یرحمك الله» من بسیار خوشحال شدم پس فرمود:

میخواهی بشارت دهم تو را در عطسه؟ گفتم: بلی، فرمود: امان است از مرگ تا سه روز.